تشيع عبدالله بن عباس از منظر مناظرات او (1)
تشيع عبدالله بن عباس از منظر مناظرات او (1)
چکيده
واژگان کليدي: حضرت علي (ع)، ابن عباس، تشيع، عمر، خوارج، عايشه، معاويه، عمروعاص، عبدالله بن زبير.
مقدمه
به رغم سفارش هاي مکر و اکيد پيامبر در مورد جانشيني حضرت علي (ع) بعد از رحلت پيامبر عظيم الشأن (ص) ابوبکر به خلافت رسيد و سفارش پيامبر در حق اميرمؤمنان علي (ع) اجرا نشد. در عين حال در ميان اصحاب کم نبودند افرادي که با انتخاب ابوبکر مخالف بودند و با استناد به سخنان رسول خد (ص) از حقانيت علي (ع) در امر خلافت دفاع مي کردند، از جمله ي آن ها عبدالله بن عباس است.
در اين نوشتار تلاش بر اين است تا شخصيت مذهبي ابن عباس از رهگذر بررسي و تحليل مناظره هاي او که در جهت حمايت از اهل بيت، به ويژه خلافت منصوص حضرت علي (ع) صورت گرفته، معرفي شود. بديهي است اين موضوع علاوه بر اينکه نشانه ي تشيع اعتقادي اوست، حاکي از حضور تشيع بلافاصله پس از رحلت رسول خدا (ص) نيز مي باشد. بنابراين اين نوشته نيز در صدد اثبات مواضع مثبت و حمايت هاي وي از اهل بيت (ع) و امامت منصوص اميرمؤمنان علي (ع) مي باشد.
اين حمايت ها ارتباطي به تبليغات عباسيان ندارد؛ يعني اين گونه نيست که عباسيان براي تثبيت جايگاه خود، اين گونه گزارش ها را جعل کرده باشند، چون گزارش هايي که درباره ي حمايت هاي ابن عباس رسيده نه تنها نمي توانست براي تثبيت موقعيت آن ها کمک کند، بلکه نتيجه ي عکس آن را در پي داشت.
مناظره و جايگاه آن در اسلام
مردم را با حکمت و اندرز نيکو به راه پروردگارت بخوان و با بهترين شيوه با آنان مجادله کن، زيرا پروردگار تو به کساني که از راه او منحرف شده اند آگاه تر است و هدايت يافتگان را بهتر مي شناسد. (4)
با دقت در برخي از آيات قرآن مي توان به مواردي از مناظره دست يافت، از جمله پاسخ خداوند متعال به کافران که مي گفتند: چه کسي استخوان هاي پوسيده را زنده مي کند:
کسي آن ها را زنده مي کند که در آغاز آفريده است، و او به هر آفرينشي داناست. (5)
بنابراين، مجادله و مناظره از بحث هاي مهم بوده که خداوند متعال هم به آن اشاره کرده است؛ البته نکته ي مهمي که براي خداوند متعال از اهميت والايي برخوردار است، اين است که دعوت به حق و مناظره به گونه اي باشد که طرف مقابل چاره اي جز پذيرش حق نداشته باشد، همانند مناظره اي که حضرت ابراهيم انجام دادند؛ و در سه مرحله خدايي ستاره و ماه و خورشيد را باطل نمودند. (6)
در تاريخ اسلام از مناظره هاي بسياري ياد شده است که براي نمونه به مواردي از آن اشاره مي شود: اميرمؤمنان (ع) در احتجاج خود نسبت به عدم بيعتش با ابوبکر چنين فرمودند:
من سزاوارتر هستم به اين امر از شما، من با شما بيعت نمي کنم، چون شما خلافت را از انصار گرفتيد و بر آن ها به واسطه ي قرابت به پيامبر احتجاج کرديد، و اين امر را با غصب مي گيريد، مگر شما با انصار احتجاج نکرديد که به خاطر قرابت به رسول الله سزاوار خلافت هستيد، ... من هم با شما احتجاج مي کنم به مثل احتجاجي که با انصار داشتيد. (7)
حضرت زهرا (س) نيز در مقابل ابوبکر و مردم در مسجد از غصب فدک شکايت کرده و با خليفه ي وقت بحث فرمود و نيز انصار را به سبب عدم حمايت از همسرش توبيخ کرد. (8)
امام حسين (ع) نيز با ابوبکر به مناظره پرداخت و از وي تقاضا کرد تا از منبر پدرش پايين بياييد و ابوبکر کلام امام را تأييد کرد. (9) طبق برخي گزارش ها اين برخورد با عمر نيز صورت گرفته است. (10)
البته اين مناظره ها مخصوص معصومان (ع) نمي باشد، بلکه بسياري از صحابه ي پيامبر (ص) هم چون ابوذر و عمار و سلمان و نيز فضل بن عباس و ... مناظره هايي داشته اند که در تاريخ آمده است. همچنين امام صادق (ع) نيز شاگرداني براي اين منظور تربيت مي کردند.
زيست نامه و شخصيت ابن عباس
ابن عباس از افراد سرشناس شيعه مي باشد که در علم تفسير و تاريخ، روايات بسياري از وي رسيده است. و جايگاه علمي او به گونه اي است که بسياري از صحابه و تابعان از وي روايت نقل کرده اند. (11) موضع گيري وي در دوران طولاني عمر، حاکي از ارادت وي به اهل بيت (ع) است، و به ويژه مناظرات او دلالت خوبي بر اين نکته دلالت دارد.
سخن شيخ طوسي درباره ي دانش او چنين است:
ابن عباس دانشمند و عالم اين امت بود. پيامبر براي وي دعا کرد که خداوند به وي حکمت و فقه و تأويل را عنايت فرمايد و دو بار جبرئيل را مشاهده نمود. (12)
سخن ابن سعد نيز قريب به همين مضمون است. (13) شيخ طوسي در ادامه ي نقل قبلي از قول مسروق چنين گزارش کرده است:
زماني که عبدالله را مي ديدم مي گفتم بزرگ ترين مردم است و زماني که سخن مي گفت مي گفتم فصيح ترين مردم است و وقتي که حديث مي نمود مي گفتم که دانشمند ترين مردم است. (14)
مقام وي به اندازه اي بود که بيشتر صحابه با وي مشورت مي کردند. (15) به عنوان نمونه، ابن حجر در الاصابه گزارشي آورده است که حکايت از آن دارد که عمر در برخي از امور پيچيده به ابن عباس مراجعه مي کرد. (16)
شخصيت ابن عباس در بين شيعيان و اهل سنت مورد توجه بوده و نگرش غالب عالمان شيعه و سني نسبت به وي مثبت مي باشد، از اين رو، معمولاً کتاب هاي رجالي فريقين از وي تجليل شده است. (17)
گرايش مذهبي ابن عباس
برآيند اين پژوهش اين است که ايشان از شيعيان معتقد به امامت منصوص امام علي (ع) بوده است. از آنجايي که، مناظراتي که در پي مي آيد شاهد بر اين مسأله است، لذا از ذکر ادله خودداري مي کنيم. نکته ي ديگري که مي توان از اين مناظرات استفاده نمود، حضور فعال تشيع بلافاصله پس از رحلت رسول خدا (ص) و آغاز عصر خلفاست که اين موضوع مي تواند پاسخي علمي و متقن به شبهاتي باشد که در حيات تشيع در مقطع مورد اشاره تشکيک مي کنند.
روش هاي ابن عباس در مناظره
ابن عباس در مناظره هاي خود از روش هاي متعددي استفاده مي کرد. گاهي از قرآن کريم و سنت بهره مي برد، زماني به بيان پيشينه و فضايل مي پرداخت و در مواردي با سکوت، جواب حلي، جواب نقضي، توبيخ، تظاهر به بي اطلاعي، مقابله به مثل، تمجيد ظاهري، بيان باطن پست افراد، تصديق ظاهري، سؤال، بيان مصائب، پاسخ به غموض علمي، بيان انگيزه ي افراد، تحقير، بيان حکم فقهي، اعلام آمادگي در مقابل تهديد ها و بيان اصل و نسب با طرف مقابل مناظره مي کرد.
در اينجا برخي از مناظره هاي او که در دفاع از اهل بيت (ع) صورت گرفته است، بيان مي شود:
1. مناظره با عمر
برخي از گفت و گو هاي عمر و ابن عباس حاکي از آن است که ابن عباس جايگاه ويژه اي نزد عمر داشته، همچنان که نوع مباحثي که عمر با او در ميان گذاشته، نشان دهنده ي اطمينان عمر به اوست، از اين رو سخناني را که با ديگران در ميان نمي گذاشت براي ابن عباس مطرح مي کرد.
1-1. استناد به قرآن کريم
عمر به ابن عباس گفت: آيا مي داني چرا مردم با شما بيعت نکردند؟ ابن عباس گفت: نمي دانم. عمر گفت: ولي من مي دانم؛ قريش کراهت داشت از اينکه براي شما هم نبوت و هم خلافت جمع شود و شما از اين طريق افتخار کنيد، بنابراين، قريش اين منصب را براي خود اختيار کرد و با اين امر موافقت نموده و اين تلاش ها به نتيجه رسيد. (19)
ابن عباس در جواب عمر گفت: آيا اگر چيزي بگويم بر من خشم نمي گيري؟ عمر گفت: هر چه مي خواهي بگويي بگو. در جواب گفت: اما کلام شما که گفتي قريش دوست ندارد نبوت و خلافت در بين خاندان ما جمع شود، خداوند متعال مي فرمايد:
اين [هلاکت و نگونسازي] از آن روست که آنچه را خدا فرو فرستاده است ناخوش داشتند، پس کردار هاشان را تباه و ناچيز ساخت. (20)
و اما قول تو که ما به خلافت تکبر مي کرديم، ولي ما قومي هستيم که اخلاق مان از اخلاق پيامبر گرفته شده است، و خداوند متعال در مورد اخلاق پيامبر مي فرمايد: «و هر آينه تويي بر خويي بس بزرگ» (21) و در جاي ديگر مي فرمايد:
و بال [مهر و نرمي] خويش را براي کساني از مؤمنان که تو را پيروي کردند فرود آر. (22)
و اما قول تو که گفتي قريش اين گونه اختيار کردند، خداوند متعال مي فرمايد:
و پروردگار تو آنچه خواهد مي آفريند و بر مي گزيند. [اما] آنان را [توان] برگزيدن نيست. پاک و منزه است خداي، و از آنچه انباز مي گيرند برتر است. (23)
بعد از سخنان ابن عباس، عمر بني هاشم را به غش در امر قريش متهم نمود، اما ابن عباس در جواب وي گفت: اجازه بده هاشميان را به غش در امر قريش متهم نکن، چون قلب آن ها از قلب رسول خداست که خداوند قلب او را پاک کرده است، و آن ها اهل بيتي هستند که خداوند متعال درباره ي آن ها مي فرمايد:
همانا خداوند مي خواهد از شما، خاندان پيامبر، پليدي را ببرد و شما را پاک کند، پاکي کامل. (24)
و اما قول تو که گفتي ما نسبت به قريش حق داريم، چگونه اين گونه نباشيم در حالي که مي بينيم حقمان در دست غير است. (25)
همان گونه که از اين مناظره بر مي آيد، ابن عباس با بهره گيري از آيات قرآن کريم با عمر مناظره و از اهل بيت (ع) و اميرالمؤمنين (ع) دفاع کرده است. البته از آنجاکه از اهل بيت (ع) کسي جز حضرت علي (ع) مدعي خلافت نبود، ضماير جمعي که ابن عباس در اين بخش به کار برده، ناظر به کسي جز اميرمؤمنان علي (ع) نيست.
1-2. جواب نقضي
و اما در مورد ظلم، اميرالمؤمنين بهتر از ديگران مي داند، مگر عرب به عجم و قريش به عرب به حق رسول الله احتجاج نمي کنند اگر چنين باشد ما نسبت به ديگران سزاوارتريم. عمر به وي گفت: بلند شو و به منزلت برو. (26)
ابن عباس در اين قسمت با بهره گيري از جواب نقضي به عمر مي گويد که اگر قرار است عرب به عجم، و عرب به قريش به خاطر قرابت به حق رسول الله ادعاي اولويت نمايد، اهل بيت پيامبر (ص) به اين حق سزاوارتر هستند.
1-3. سکوت يا پاسخ اجمالي
در اين گفت و گو عمر بعد از سوگندي که به ابن عباس داد، از وي خواست بگويد که آيا هنوز چيزي از امر خلافت در دل علي (ع) باقي مانده است يا نه؟ وي در جواب گفت: بله. عمر در ادامه به تقاضاي پيامبر (ص) براي تصريح به نام وي در ايام آخر حياتش اشاره نمود [اشاره به حديث قلم و دوات دارد] که بنا بر اعتراف عمر، وي از تصريح نام وي جلوگيري نموده است. و دليل اين منع را اين گونه مطرح کرده است:
من منع کردم او را از اين، از جهت اشفاق [دلسوزي] و محافظت بر اسلام در کل آفاق، بخداي کعبه سوگند که قريش بر او اتفاق نمي نمودند، و اگر او والي اين امر مي شد تمام قريش در اقطار زمين متفرق مي شدند، و رسول الله مي دانست که من دانم آنچه در نفس اوست پس امساک فرمود، و آنچه شدني است حق تعالي بظهور مي آورد. (27)
ابن عباس در اين مناظره با روش پاسخ اجمال و سکوت، اعترافاتي را از عمر گرفت که عمر به دو دليل از خلافت امير مؤمنان علي (ع) ممانعت کرده بود: 1. شفقت و نگراني براي اسلام، 2. عدم اجماع قريش بر وي. اين مسئله نشان از آن دارد که امامت و خلافت اميرمؤمنان علي (ع) مورد توجه و نظر پيامبر گرامي اسلام بوده و خود عمر نيز به اين مسئله يقين داشته استب، از اين رو ابن عباس را قسم داد که واقعيت را بگويد، آيا همان گونه که پيامبر علي (ع) را براي اين منصب انتخاب کرد آيا هنوز در دل حضرت چيزي مي باشد يا نه؟ و ابن عباس حقيقت امر را به وي گفت. بنابراين، خود اين خبر به خوبي حاکي از آن است که پيامبر علي (ع) را براي اين منصب انتخاب کردند و حضرت پيرواني نيز مثل ابن عباس داشت وگرنه از نارضايتي حضرت سؤال نمي کرد.
1-4. سؤال از طرف مقابل
عمر در مسير الجابيه از عدم تبعيت علي (ع) به ابن عباس شکايت کرد. ابن عباس به وي گفت: آيا براي تو عذرش را نياورد؟ گفت: چنين است. گفتم: بنابراين او کارش را انجام داده و عذرش را آورده است. سپس عمر گفت: اولين کسي که اين امر را به تأخير انداخت ابوبکر بود، چون قوم شما کراهت داشتند که نبوت و خلافت در خاندان شما جمع گردد. گفتم: براي چه يا اميرالمؤمنين؟ مگر به آن ها خبري نرسيده بود؟ گفت: چنين است ولي اگر چنين مي کردند شما در مقابل آن ها بالاتر بوديد (28) (يعني شما در مقابل آن ها يک سر و گردن بالاتر بوديد و به آن ها فخر مي کرديد).
ابن عباس در اين گزارش، دليل حقانيت حضرت را که در جاهاي متعدد متعرض شده بود، به عمر گوشزد کرد و عدم حقانيت شکايت عمر را از حضرت در قالب سؤال مطرح ساخت و عمر نيز کلام ابن عباس را تصديق نمود و حقايقي را بر ملا کرد. عمر به سبب اين برخورد ابن عباس، اعترافاتي نمود که نشان از عدم حقانيت آن ها داشت؛ يعني خود عمر قبول داشت که حضرت به حق هستند، و ابوبکر را آغاز کننده ي تقدم در خلافت دانسته است. ولي نکته ي اساسي اين است که مردم نه در انتخاب پيامبر مختار بودند، و نه در انتخاب امام و رهبر ديني خود، و تنها دليل عمر براي کنار گذاشتن حضرت اين است که مردم دوست نداشتند نبوت و خلافت در خاندان پيامبر جمع گردد، و حتي اگر اجتماع قوم را شرط بدانيم به اين معنا نيز حاصل نشده است، و ظاهراً مخالفتي را که اين افراد با حضرت داشتند، به معناي اجتماع مسلمانان دانسته اند.
همچنين در روايتي ديگر از ابن عباس نقل شده است که روزي عمر از ابن عباس خواست تا با وي در اطراف مدينه قدم بزند. بعد از اينکه به منقطه ي بقيع رسيدند و صحبت هايشان را شروع کردند، ابن عباس از خصوصيات تک تک افراد سؤال کرد. عمر در جواب، خصوصيات آن ها را گفت و براي علي (ع) نيز چند خصلت از جمله شوخ طبعي و نيز استبداد در رأي را ذکر کرد. و نيز جواني حضرت را بهانه آورد. ابن عباس در جواب گفت: ولي در جنگ خندق و بدر کسي اين اشکالات را مطرح نکرد، همچنين در اسلام بر شما پيشي گرفت. در اين جا عمر به ابن عباس گفت: آيا مي خواهي با من همان برخوردي را داشته باشي که پدرت و علي با ابوبکر داشتند؟ ابن عباس براي جلوگيري از خشم خليفه سکوت اختيار کردند، گرچه در قالب اين سکوت که يکي از روش هاي ابن عباس در مناظره بود، توانست براي حقانيت اميرالمؤمنين علي (ع) اعترافاتي بگيرد، لذا بعد از اين سکوت عمر چنين گفت:
به خدا قسم اي ابن عباس، علي پسر عمويت، محق ترين فراد به خلافت است، لکن قريش تحمل چنين مقامي را نداشتند، و اگر ولايت پيدا مي کرد، آن ها را به طريق حق وادار مي نمود، و هيچ راهي به جز انجام آن نداشتند، و اگر چنين کند، بيعتش را خواهند شکست و سپس با وي به ستيز خواهند پرداخت. (29)
ابن عباس در اين بخش نيز از طريق سؤال و جواب و در ادامه از طريق سکوت، اعترافاتي در اين زمينه از عمر گرفت. بنابراين ابن عباس در اين دو مناظره، حقانيت حضرت علي (ع) را به صورت مستقيم خودش بيان کرد يا از طرف مقابل، اعتراف به آن گرفت.
1-5. تظاهر به بي اطلاعي
عبدالله بن عباس مي گويد: روزي با عمر راه مي رفتم، عمر به من گفت: ابن عباس چه چيز باعث شد که قوم شما از شما خاندان اهل بيت مخصوص پيامبر روي گردان شوند؟ گفتم: نمي دانم. گفت: ولي من مي دانم؛ شما با نبوت به آن ها فضيلت پيدا کرديد، با خود گفتند اگر شما با خلافت نيز بر آن ها فضيلت پيدا کنيد، چيزي برايشان باقي نمي ماند و بهترين بهره ها نصيب شما مي شد. (30)
از آنجا که عمر از روحيات ابن عباس خبر داشت، و از طرفي در جواب اين سؤال وي اظهار بي اطلاعي کرد، عمر به نکته هايي اشاره کرد که به کمتر کسي آن ها را مي گفت. بنابراين، عمر از اهداف نهائي خود پرده برداشت و گفت چون نبوت نصيب خاندان پيامبر، يعني بني هاشم شده بود، نمي خواست، منصب امامت يا به قول خودشان، خلافت نيز از آنِ بني هاشم باشد، و به اين صورت به حسدي که در خويش پنهان مي کردند، اعتراف کرد.
1-6. جواب حلي
براساس اين گزارش، ابن عباس اتهام رياکاري را از حضرت رد کرد و سپس گفت: پيامبر ايشان را براي منصب خلافت سزاوار دانستند. آن گا عمر در جواب ابن عباس، اعترافاتي کرد و به طور ضمني به سزاواري حضرت براي خلافت، اشاره نمود.
2. مناظرات با خوارج
ملاک تشخيص حق و باطل افراد نيستند، بلکه حق را از پيروان آن بشناس، ملاک باطل، افرادي هستند که از حق دوري مي کنند. (33)
وجود خوارج چنان مسئله ي حادي بود، که بعد از خاموش شدن غائله ي خوارج، علي (ع) به آن اشاره مي کند و جنگ با آن ها و کشتن رهبرانشان را به عنوان کار هاي مهم خود ياد مي کند. (34)
در گفت و گو هايي که از ابن عباس رسيده وي در بسياري از مواقع با خوارج نيز مناظره داشته و با دلايل قاطع از حضرت حمايت کرده است که در ذيل به مواردي از آن اشاره و در ضمن آن نيز از حمايت هاي ابن عباس از اهل بيت (ع) و شيوه هاي وي در مناظره و تحليل مسائل، ياد مي شود.
2-1. استناد به قرآن کريم
بلاذري آورده است که علي (ع) ابن عباس را به حروريه فرستاد. ابن عباس از دليل اجتماع آنان سؤال کرد. گفتند: به سبب سه چيز: اول، آن که مردان را در تحکيم دين خدا واسطه قرار داد، دوم، آن که مقاتله کرد، ولي اسير و غنيمت نگرفت و سوم اينکه اسم اميرالمؤمنين را از نامش حذف کرد. ابن عباس در جواب اين گروه گفت: اما اين که مردان را در حکم الهي واسطه قرار داد، خداوند متعال در قرآن کريم مي فرمايد:
اي کساني که ايمان آورده ايد، در حالي که احرام بسته ايد شکار مکشيد و هر که از شما آن را به عمد بکشد کيفري - قرباني کردن - بايد مانند - برابر - آنچه کشته از جنس چهارپايان شتر و گاو و گوسفند - به گواهي و حکم دو مرد عادل از شما - که حکم به برابري کنند. (35)
و در آيه ي ديگر در مورد اختلاف بين زن و مرد مي فرمايد:
و اگر از ناسازگاري ميان زن و شوهر بيم داريد، داوري از کسان مرد، و داوري از کسان زن برانگيزيد. (36)
در اين آيات، خداوند متعال امر کرده تا افرادي را براي اصلاح ذات البين قرار دهند. بنابراين، اين مسئله در زمان پيامبر نيز اتفاق افتاد و پيامبر در حکم اختلاف زن و مرد و نيز در ربع ثمن خرگوش و مانند آن به حکم مردم تن داد، شما را به خدا قسم آيا مراجعه به حکم مردم در حفظ خون مردم و مصلحت مسلمانان ارزش دارد يا در ثمن خرگوش و اختلاف بين زن و مرد؟ گفتند: صلاح مسلمان مهم تر است. سپس ابن عباس به خوارج گفت: اما اينکه چرا مقاتله کرد، ولي اسير نگرفت؟ آيا شما حاضريد، مادرتان عايشه، دختر ابي بکر را اسير بگيريد؟ گفتند: نه. اما اينکه چرا علي (ع) نامش را حذف کرد؛ هيچ اشکالي ندارد، چنانچه در صلح حديبيه نيز پيامبر به علي (ع) دستور دادند لقب رسول الله را از نامش حذف کند. در اينجا بود که دو هزار نفر برگشتند و به ابن عباس پيوستند. (37)
ابن عباس در اين مناظره ها با بهره گيري از آيات متعدد، حقانيت عمل اميرالمؤمنين (ع) را اثبات کرده است، که کلام وي را تصديق نمودند، و پيروزي وي بر خوارج و اعتراف گرفتن از آن ها در مورد حقانيت حضرت علي (ع) از دلايل اعتقاد قلبي وي به درستي و صداقت حضرت در کار هايش بوده است.
2-2. بيان سنت
در برخي از گزارش هاي تاريخي آمده است که حضرت امير (ع) ابن عباس را به طرف خوارج فرستاد. ابن عباس، پينه هاي پيشاني اين افراد را ديد که به سبب سجده هاي طولاني بالا آمده بود. بعد از اينکه گفت و گوي آن ها آغاز شد، آن ها گفتند ما مرتکب گناه کبيره شديم، چون مردان را براي دين خدا حَکم قرار داديم، اگر حضرت همانند ما توبه کردند که ما بر مي گرديم. ابن عباس در جواب گفت: شما را قسم مي دهم اگر راست مي گويم مرا تصدق کنيد، آن گاه برخي از مواردي را که پيامبر مردم را به حکميت دعوت کرده بودند، مثل اختلاف بين زن و شوهر، و تساوي يک چهارم درهم ثمن خرگوشي که در حرم صيد شده بود، يادآوري کرد. در اينجا خوارج اعتراف به اين موضوع نمودند، سپس پرسيد آيا پيامبر در جنگ حديبيه صلح ننمود؟ گفتند: چرا ولي گفتند: علي (ع) خود را از خلافت کنار کشيد. ابن عباس در جواب گفت: اين مسئله باعث کنار رفتن وي از امارت مسلمانان نمي شود، چون پيامبر نيز در جنگ حديبيه از حضرت علي (ع) خواست تا نام رسول الله را از نامه ي عهدنامه ي تنظيم شده محو کند. علاوه بر اين، حضرت از حکمين خواسته بود که در حکم خود جور نکنند، گفتند: معاويه نيز ادعايي مثل علي دارد. ابن عباس گفت: هر کدام را که ديديد سزاوارتر است، انتخاب کنيد. به هر تقدير، در اين مناظره، دو هزار يا چهار هزار نفر از ابن عباس تبعيت کردند. (38)
همان گونه که از اين گزارش بر مي آيد، استدلال هاي ابن عباس موجب شده که بسياري از خوارج به حضرت بپيوندند، با اينکه متقاعد کردن اين گروه کار ساده اي نبوده و اين از دقت حضرت علي (ع) است که براي اين کار ابن عباس را انتخاب کرد. اين گزارش حاکي از چند مطلب است: اولاً، ابن عباس نزد حضرت امير (ع) شخصيت پذيرفته شده اي بود، ثانياً، حاکي از علم علي (ع) به توانايي هاي ابن عباس است، ثالثاً، در بخشي از اين مناظره که خوارج نسبت به پاک کردن نام اميرالمؤمنين اظهار ناراحتي مي کردند، ابن عباس حضرت امير (ع) را در رديف پيامبر قرار داده است؛ يعني هيچ تفاوتي بين علي (ع) و پيامبر قرار نداده مگر پيامبري حضرت رسول (ص) که امير مؤمنان علي (ع) به جز نبوت بقيه ي مقامات پيامبر را دارا هستند، که طبق اين گزارش حضرت امير مجبور شدند لقب اميرالمؤمنين را از نامشان حذف کنند همچنان که پيامبر نيز مجبور شدند لقب رسول الله را از نامشان حذف نمايند.
3. مناظره با عايشه
عثمان بعد از مقدم داشتن بني اميه موجبات خشم بسياري، از جمله عايشه را فراهم آورد. عايشه خطاب به عثمان مي گفت: «اقتلوا نعثلا» (39) يا «قتل الله نعثلا». (40) و بعد از کشته شدن وي اظهار رضايت مندي کرد، ولي بعد از اينکه از انتخاب علي (ع) آگاه شد، علي (ع) را عامل قتل عثمان معرفي نمود، و فتنه ي جمل را به راه انداخت. (41) بنابراين، همسران پيامبران از جايگاه ويژه اي نزد مردم برخوردار بودند، ولي اين مسئله بر بينش و درايت ابن عباس براي مناظره با عايشه تأثيري نداشت، از اين رو با عايشه نيز مناظره هايي در دفاع از اهل بيت (ع) داشته که به شيوه ي خاص خود با وي مناظره کرده است.
گفت و گو از طريق توبيخ
گزارشي که در پي مي آيد مربوط به زمان بعد از شهادت امام حسن (ع) است و حاکي از حمايت هاي ابن عباس از اهل بيت (ع) در اواسط قرن اول است و نيز نشان دهنده ي آن است که عايشه از کار هاي گذشته ي خود دست برنداشته. بعد از اينکه امام حسين (ع) از کفن و نماز برادرش امام مجتبي (ع) فارغ شد، بدن امام را براي تدفين کنار قبر جدش، پيامبر بردند و قصد داشتند نزد قبر جدش به خاک بسپارند، (42) اما افرادي، هم چون مروان بن حکم - فردي که توسط پيامبر رانده شده بود - از اينکار ممانعت کردند تا به اين صورت از فخر پدر عايشه چيزي کاسته نشود. طبق اين گزارش، با توصيه ي مروان، عايشه - در حالي که سوار بر قاطري شده بود - به محل دفن امام مجتبي (ع) آمد تا از دفن امام در کنار قبر نوراني پيامبر (ص) جلوگيري کند. وقتي نزديک جنازه ي امام رسيد، خودش را به زمين انداخت و گفت: به خدا قسم وي اينجا دفن نمي شود و گرنه موي سرم را مي کَنَم. بني هاشم قصد مجادله داشتند، ولي امام حسين (ع) آن ها را از اين کار باز داشت و فرمود: شما را به خدا قسم بگذاريد به وصيت برادرم عمل کنم و وصيت وي را ضايع نکنيد، او را به قبرستان بقيع منتقل نماييد. در اينجا بود که ابن عباس با کلمات زيبايش جواب کار هاي عايشه را داد و گفت:
يا حميراء ليس يومنا منک بواحد يوم علي الجمل و يوم علي البغله اما کفاک ان يقال يوم الجمل حتي يقال يوم البغل يوم علي هذا و يوم علي هذا بارزة عن حجاب رسول الله تريد اطفاء نور الله و الله متم نوره و لو کره المشرکون انا لله و انا اليه راجعون؛ (43) اي حميرا! ايام تو واحد نيست، روزي بر شتر سوار مي شوي و روزي بر قاطر، آيا تو را کفايت نمي کند که به تو بگويند روز جمل، حال مي خواهي بگويند روز قاطر؛ يک روز سوار بر اين هستي و روزي بر آن، در حالي که رعايت حرمت رسول الله نکرده و از حجابت خارج مي شوي، اراده داري تا نور خدا را خاموش کني، ولي خداوند نور خود را کامل مي کند اگرچه مشرکان از اين عمل ممانعت کنند.
درباره ي اين موضوع و با توجه به کلمات ابن عباس، شاعر بغدادي، ابن حجاج چنين سروده است:
يا بنت ابي بکر لا کان و لا کنت
لا التسع من الثمن و بالکل تملکت
تجملت تبلغ إن عشت تفيلت (44)
اي دختر ابوبکر! کاش تو و پدرت نبودي براي تو يک نهم از يک هشتم بود و به تمامه همه را تملک کردي. يک روز جمل به پا کردي، و روزي، روز استر به پا کردي، مي ترسم اگر زنده بماني، سوار بر فيل هم شوي.
بر اساس اين گزارش، ابن عباس در دفاع از اهل بيت پيامبر و اميرمؤمنان علي (ع) با عايشه نيز برخورد داشته است. هر چند در اين گزارش به امامت منصوص حضرت اشاره اي نشده، ولي حقانيت اميرمؤمنان و امام حسن (ع) را با اين مناظر به اثبات رسانيده و عايشه را نيز توبيخ کرده است، در حالي که کمتر کسي حاضر مي شد با عايشه چنين برخوردي داشته باشد. اين نشان از آن دارد که جايگاه افراد در گفت و گو هاي ابن عباس تأثيري نداشته و هر زماني که شرايط براي مناظره و گفت و گو آماده بود، از حقوق اهل بيت (ع) دفاع مي کرد.
پينوشتها:
* دانش آموخته ي حوزه و دانشجوي کارشناسي ارشد تاريخ تشيع. درافت: 87/8/12- پذيرش: 4/11/87.
1. محمد بن يعقوب کليني، الاصول من الکافي، 1388 ق، ج 8، ص 339/ احمدبن حنبل، فضائل الصحابه، بي تا، ص 13/ فتال نيشابوري، روضة الواعظين، بي تا، ص 82 و 85/ محمد بن سليمان کوفي، مناقب اميرالمؤمنين، 1412، ج 1، ص 256/ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، بي تا، ج 1، ص 288-289/ محمد بن اسماعيل کحلاني، سبل السلام، 1379 ق، ج 1، ص 44.
2. شريف مرتضي، رسائل المرتضي، بي تا، ج 4، ص 93/ شيخ مفيد، الارشاد، بي تا، ج 1، ص 7/ طبري، المسترشد في امامة اميرالمؤمنين، بي تا، ص 577/ فرات کوفي، تفسير فرات کوفي، 1410، ص 302/ شرف الاسلام بن سعيد محسن بن کرامه، تنبيه الغافلين عن فضائل الطالبيين، 1420، ص 119.
3. مفيد، اوائل المقالات، 1414، ص 406/ اربلي، کشف الغمه، 1405، ج 2، ص 47/ نورالله تستري، الصورام المهرقه، 1367، ص 224/ سبط ابن جوزي، تذکرة الخواص، 1418، ص 65. ابن سعد تصريح به نام عمر نکرده و فقط گفته مردي چنين سخني را گفت (الطبقات الکبري، بي تا، ج 2، ص 187). گفتني است که ابن حجر براي توجيه اين گزارش به دلايلي متوسل شده است (ابن حجر، فتح الباري، بي تا، ج 8، ص 101).
4. نحل: 125.
5. يس: 78-81.
6. انعام: 76-83.
7. ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسة، 1413، ج 1، ص 28-29.
8. محمدبن حسن بن حمدون، التذکرة الحمدونية، 1417، ج 6، ص 256.
9. ابن جوزي، المنتظم، 1412، ج 4، ص 70.
10. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، 1417، ج 1، ص 152.
11. شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال، 1404، ج 1، ص 271-272.
12. شيخ طوسي، همان، ص 272. ابن حجر نيز درباره ي علم و فضيلت هاي وي رواياتي آورده است (الاصابة، 1415، ج 4، ص 122 و 124-131).
13. ابن سعد، همان، ج 2، ص 365 و 370.
14. شيخ طوسي، همان، ص 272.
15. ر.ک: همان.
16. ابن حجر، الاصابة، 1415، ج 4، ص 127.
17. با اين حال تنها موضوعي که مطرح شده و ممکن است ضعف براي ايشان قلمداد شود، تصرف اموال بصره توسط عبدالله به عباس در زمان خلافت امير مؤمنان علي (ع) مي باشد که آيت الله خويي به اين نکته اشاره و گزارش هايي که حاکي از ضعف ايشان است را رد نموده است، و در مقابل برخي از توثيقات رجاليون معروف شيعه درباره وي را آورده که وي از نظر آن ها شخصيتي مورد تأييد است (معجم رجال الحديث، 1413، ج 11، ص 245-256). براي آگاهي بيشتر در مورد ماجراي بيت المال بصره ر.ک: سيد جعفر مرتضي عاملي، کتاب عبدالله بن عباس و اموال البصره.
18. کتاب سليم بن قيس هلالي، بي تا، ص 171 و 359/ داوود بن سليمان قاضي، مسند الرضا (ع) 1418، ص 156/ محمدبن سليمان کوفي، مناقب اميرالمؤمنين، 1412، ج 1، ص 250 و 557 و ج 2، ص 292/ محمدبن جرير طبري شيعي، المستردشد في الامامه، ص 634/ محمدبن جرير طبري، دلائل الامامه، 1413، ص 364/ قاضي نعمان، شرح الاخبار، بي تا، ج 3، ص 579.
19. فضل بن شاذان أزدي، الايضاح، بي تا، ص 169/ محمدبن جرير طبري، المسترشد في الامامه، ص 684 / علامه مجلسي، بحار الانوار، 1413، ج 31، ص 71/ نويسنده نامعلوم، اخبار الدولة العباسيه، بي تا، ص 33.
20 محمد: 9.
21. تحريم: 8.
22. شعراء: 215.
23. قصص. 68.
24. احزاب: 33.
25. فضل بن شاذان أزدي، همان، ص 169/ محمدبن جرير طبري، المسترشد في الامامه، ص 684-685/ مجلسي، بحارالانوار، ج 31، ص 71/ اخبار الدولة العباسية، ص 33.
26. ر.ک: فضل بن شاذان أزدي، همان، ص 169. همچنين ر.ک: تاريخ طبري، ج 5، ص 2061/ محمدبن جرير طبري، المسترشد في الامامه، ص 684/ اخبار الدوله العباسيه، ص 33/ ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 52-54/ مجلسي، همان، ج 31، ص 71.
27. اربلي، کشف الغمه، ترجمه و شرح زواره اي، ج 1، ص 503 و 559. همچنين اين گزارش در کتب ديگري نيز آمده است (ابن أبي الحديد، همان، ج 12، ص 20/ علامه حلي، کشف اليقين، ص 471/ هاشم بحراني، حلية الابرار، ج 2، ص 321/ احمدي ميانجي، مواقف الشيعه، ج1 ، ص 150).
28. جوهري، السقيفه و فدک، ص 54/ ابن ابي الحديد، همان، ج 12، ص 58.
29. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 159.
30. سيدبن طاووس، الطرائف، بي تا، ص 423/ مقريزي، النزاع و التخاصم، بي تا، ص 102/ ابن عبدربه، العقد الفريد، 1404، ج 5، ص 33/ احمدي ميانجي، مواقف الشيعه، 1416، ج 3، ص 4.
31. به معناي صاحبان عقل و درايت است، هم چنان که در کتاب هاي لغت آمده است: حجا: الحجا، مقصور: العقل و الفطنه (ابن منظور، لسان العرب، 1414، ج 14، ص 165) و وفي حديث المسأله: حتي يقول ثلاثه من ذوي الحجي قد اصابت فلانا فاقه فحلت له المسألة، اي من ذوي العقل (همان، ص 116). درباره نهي نيز چنين آمده است: و النهي: العقل، يکون واحداً و جمعاً (همان، ج 15، ص 346).
32. ابن ابي الحديد، همان، بي تا، ج 12، ص 80-81/ مجلسي، همان، ج 31، ص 69/ احمدي ميانجي، همان، ج 1، ص 154.
33. شيخ طوسي، الامالي، 1414، ص 134. همچنين ر.ک: بلاذري، انساب الاشراف، 1394، ص 274/ يعقوبي، همان، بي تا، ج 2، ص 21.
34. ابن ابي الحديد، همان، ج 1، ص 182.
35. مائده: 95.
36. نساء: 35.
37. بلاذري، همان، ص 360-361.
38. حاکم نيسابوري، المستدرک، 1406، ج 2، ص 151-152/ بيهقي، السنن الکبري، بي تا، ج 8، ص 179/ عبدالرزاق صنعاني، المصنف، بي تا، ج 10، ص 158/ احمد بن شعيب نسائي، السنن الکبري، 1411، ج 5، ص 167/ طبراني، المعجم الکبير، بي تا، ج 10، ص 258.
39. نعثل بتسکين عين و فتحه نون وثاء اسم مردي است از يهودي و لحياني به معناي طويل اللحيه که در مدينه ي متبرکه بوده است و عثمان را از جهت طول لحيه شبيه او بوده لذا به اين نام مشهور شده است (محقق داماد، اثنا عشر رساله، بي تا، ج 3، ص 106). معناي ديگري که براي نعثل شده، شيخ احمق است (ابن منظور، همان، ج 11، ص 669).
40. فضل بن شاذان، همان، ص 257/ محمدبن جرير طبري، المسترشد في الامامه، ص 165/ سيف بن عمر، الفتنة و وقعة الجمل، 1391، ص 115/ طبري، تايخ الامم و الملوک، بي تا، ج 3، ص 477/ علامه اميني، الغدير، ج 9، ص 80/ علامه عسکري، احاديث ام المؤمنين عايشه، 1414، ج 1، ص 13 ج 2، ص 10.
41. درباره ي بي تفاوتي عايشه نسبت به قتل عثمان و خشم وي بعد از شنيدن انتخاب علي (ع) با اينکه خودش به قتل عثمان دستور مي داد و بعد از شنيدن قتل علي (ع) خشمکين شده و در پي انتقام از قاتل وي بوده است. ر.ک: سيف بن عمر ضبي، الفتنة و وقعة جمل، ص 115، طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج 3، ص 477/ ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسة، تحقيق شيري، 1413، ج 1، ص 72، اربلي، کشف الغمه، ج 1، ص 239.
42. البته در برخي گزارش ها آمده است که امام مجتبي تقاضا کردند بدنش را براي وداع نزد قبر پيامبر ببرنند و فرمودند ممکن است برخي فکر کنند شما مي خواهيد بدن مرا آن جا دفن کنيد و ممانعت کنند، در اين صورت بدن مرا بدون درگيري به بقيع ببريد و همان جا دفن کنيد (شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 17-19/ قطب الدين راوندي، الخرائج و الجرائح، بي تا، ج 1، ص 242-243).
43. حسين بن عبدالوهاب، عيون المعجزات، 1369 ق، ص 58-59/ مجلسي، همان، ج 44، ص 141. ضمناً اين گزارش در برخي از منابع ديگر نزديک به همين مضمون آمده است (طبري، دلائل الامامه، ص 162/ اين شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص 204/ قطب الدين راوندي، همان، ج 1، ص 242-243/ احمدي ميانجي، همان، ج 1، ص 377).
44. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 154. البته با تفاوتي اجمالي در منابع ديگر نيز آمده است، ر.ک: طبرسي، الاحتجاج، بي تا، ج 2، ص 143/ قطب الدين راوندي، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 343.
- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، داراحياء الکتب العلميه.
- ابن اعثم کوفي، احمد بن أعثم، الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، 1411 ق/ 1991 م.
- ابن جوزي، أبوالفرج عبدالرحمن بن علي بن محمد بن جوزي، المنتظم في تاريخ الأمم و الملوک، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دارالکتب العلميه، 1412 ق/ 1992 م.
-ابن حجر عسقلاني، الاصابة في تمييز الصحابة، تحقيق شيخ عادل احمد عبدالموجود، بيروت، دارالکتب العلميه، 1415.
- ابن حجر عسقلاني، فتح الباري شرح صحيح بخاري، بيروت، دارالمعرفه، [بي تا]، چاپ دوم.
- ابن حمدون، محمدبن حسن، التذکرة الحمدونيه، بيروت، دار صادر، 1417 ق.
- ابن شهر آشوب، محمدبن علي، مناقب آل ابي طالب، تحقيق گروهي از اساتيد نجف اشرف، نجف، مطبعة الحيدريه، [بي تا].
- ابن عبد ربه، العقد الفريد، بيروت، دارالکتب العلمية، 1404.
- ابن عساکر، تاريخ مدينه دمشق، بيروت، دارالفکر، 1415 ق.
- ابن قتيبه دينوري، عبدالله بن مسلم، الامامة و السياسة، تحقيق علي شيري، قم، شريف رضي، 1413 ق.
- ابن کرامة، شرف الاسلام بن سعيد المحسني، تنبيه الغافلين عن فضائل الطالبيين، تحقيق تحسين آل شبيب، مرکز الغدير للدرسات الاسلاميه، 1420.
- ابن منظور، محمدبن مکرم (قرن هفتم)، لسان العرب، بيروت، دار صادر، 1414 ق، چاپ سوم.
- ابن سعد، الطبقات الکبري، بيروت، دار صادر، [بي تا].
- احمدي ميانجي، علي، مواقف الشيعه، قم، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه ي مدرسين، 1416.
- اربلي، علي بن عيسي، کشف الغمه في معرفة الائمه، بيروت، دارالاضواء، 1405، چاپ دوم.
- ازدي نيسابوري، فضل بن شاذان، الايضاح، تحقيق سيد جلال الدين حسيني ارموي، [بي جا، بي تا].
- اميني، عبدالحسين، الغدير في الکتاب و السنه، بيروت، دارالکتب العلميه، 1379 ق.
- بحراني، هاشم، حلية الابرار في احوال محمد و آله الاطهار، تحقيق شيخ غلام رضا مولانا بحراني، مؤسسة المعارف الاسلامية، 1411.
- بلاذري، احمدبن يحيي بن جابر، انساب الاشراف، تحقيق شيخ محمدباقر محمودي، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1394.
- بيهقي، احمدبن حسين بن علي، السنن الکبري، بيروت، دار الفکر، [بي تا].
- تستري، نورالله، الصوارم المهرقة في نقد الصواعق المحرقه، تحقيق سيد جلال الدين محدث، [بي جا]، نهضت، 1367.
- جواهري، السقيفة و فدک، تحقيق محمدهادي اميني، بيروت، شرکة الکتبي، 1413.
- حاکم نيسابوري، حافظ، أبي عبدالله، المستدرک، تحقيق يوسف مرعشي، بيروت، دار المعرفه، 1406.
- حلي، کشف اليقين، تحقيق حسين درگاهي، 1411.
- خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، بيروت، دارالکتب العلمية، 1417.
- خويي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، لجنة التحقيق، 1413، چاپ پنجم.
- راوندي، قطب الدين، سعيد بن هبة الله، الخرائج و الجرائح، قم، مدرسه الامام المهدي.
- سبط بن جوزي، تذکرة الخواص، قم، انتشارات شريف رضي، 1418.
- سيد بن طاووس، علي بن موسي بن طاووس حلي، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، قم، خيام، 1371.
- شريف مرتضي، رسائل المرتضي، تحقيق سيد احمد حسيني، قم، انتشارات خيام.
- شيخ طوسي، محمدبن حسن، اختيار معرفة الرجال، تحقيق ميرداماد و محمدباقر حسيني و سيد مهدي رجايي، قم، مؤسسه آل البيت (ع)، 1404.
- صنعاني، عبدالرزاق، المصنف، تحقيق حبيب الرحمن اعظمي، چاپ مجلس العلمي.
- ضبي اسدي، سيف بن عمر، الفتنة و وقعة الجمل، تحقيق احمد راتب عرموش، بيروت، دارالنفائس، 1391 ق.
- طبراني، سليمان بن احمد بن ايوب، المعجم الکبير، تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي، قاهره، مکتبة ابن التيمية، [بي تا] چاپ دوم.
- طبرسي، احمدبن علي، الاحتجاج، تحقيق سيد محمدباقر، نجف، دارالنعمان، [بي تا].
- طبري، محمد بن جرير بن رستم، تاريخ الامم و الملوک، تحقيق گروهي از علما، بيروت، مؤسسة الاعلمي، [بي تا].
- طبري، محمدبن جرير بن رستم، تاريخ طبري، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375، چاپ پنجم.
- ـــــــــــــــــــــ، دلائل الامامة، قسم الدراسات مؤسسة البعثه، قم، 1413.
- ـــــــــــــــــــــ، المسترشد في امامة اميرالمؤمنين، تحقيق شيخ احمد محمودي، قم، مؤسسة الثقافة الاسلامية لکوشانبور، [بي تا].
- طوسي، محمدبن حسن، الأمالي، دارلثقافة، 1414.
- عبدالوهاب، حسين بن عبدالوهاب، عيون المعجزات، نجف، حيدرية، 1369 ق.
- عسکري، مرتضي، احاديث ام المؤمنين عايشه (ادوار من حياتها)، توحيد، 1414، چاپ پنجم.
- فتال نيسابوري، روضة الواعظين، تحقيق سيد محمد مهدي سيد حسن الخرسان، قم، رضي، [بي تا].
- فرات کوفي، فرات بن ابراهيم، تفسير فرات کوفي، تحقيق محمدکاظم، انتشارات التابعة لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامي، 1410.
- قاضي نعمان، نعمان بن محمد، شرح الاخبار، تحقيق سيد محمد حسيني جلالي، قم، نشر اسلامي.
- قاضي، داوود بن سليمان، مسند الرضا (ع)، تحقيق محمد جواد حسني جلالي، مرکز النشر لمکتب الاعلام الاسلامي.
- کحلاني، محمدبن اسماعيل، سبل الاسلام، مصر، شرکة مکتبة و مطبعة مصطفي البابي، 1379 ق، چاپ چهارم.
- کليني، محمدبن يعقوب، الاصول من الکافي، تحقيق علي اکبر غفاري، تهران، داراکتب الاسلامية، 1388 ق، چاپ سوم.
- کوفي، محمد بن سليمان، مناقب اميرالمؤمنين، تحقيق محمدباقر محمودي، مجمع إحياء الثقافه الاسلاميه، 1412.
- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403، چاپ دوم.
- محقق داماد، محمدباقر، شارع النجاة و عيون المسائل (اثناعشر رساله)، [بي جا، بي نا، بي تا].
- مسعودي، أبوالحسن علي بن حسين بن علي، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق اسعد داغر، قم، دارالهجرة، 1409 ق، چاپ دوم.
- مفيد، محمدبن نعمان، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تحقيق مؤسسه آل البيت لتحقيق التراث، دارالمفيد.
- مفيد، محمدبن نعمان، اوائل المقالات، تحقيق ابراهيم انصاري، بيروت، دارالمفيد، 1414.
- مقريزي، احمدبن علي، النزاع و التخاصم، تحقيق سيد علي عاشور، [بي جا، بي نا، بي تا].
- مقريزي، تقي الدين أحمدبن علي، إمتاع الأسماع بما للنبي من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقيق محمد عبد الحميد نميسي، بيروت، دارالکتب العلمية، 1420 ق/1999 م.
- نسائي، احمدبن شعيب، فضائل الصحابه، بيروت، دارالکتب العلميه، [بي تا].
- نسائي، احمدبن شعيب، السنن الکبري، تحقيق عبدالغفار سليمان، بنداري، سيد حسن کسروي، بيروت، دارالکتب العلمية، 1411.
- نويسنده نامعلوم، اخبار الدولة العباسيه، تحقيق عبدالعزيز دوري و عبدالجبار مطلبي، بيروت دارالطليعه.
- هلالي، سليم بن قيس، کتاب سليم بن قيس، تحقيق شيخ محمدباقر انصاري زنجاني، [بي جا، بي نا، بي تا].
- هندي، علي متقي بن حسام الدين، کنزالعمال في سنن و الأقوال و الأفعال، تحقيق شيخ صفوه سقا، بيروت، مؤسسة الرسالة.
- يعقوبي، احمدبن أبي يعقوب بن جعفربن وهب، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دار صادر، [بي تا].
منبع: تاريخ در آيينه ي پژوهش، شماره ي 19.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}